دنیای به ته نرسیدنیِ آبی



تو هیچ وقت به درخت گردو نمی‌گویی چرا گیلاس نیستی. نه؟ چون اگر گردو نبود دنیا چیزی کم داشت. آن عطر منحصر به فردی که در مغز شاخه‌هاش هست، و میوه شگفت‌انگیز پرخاصیتش، و چوبش که حتما ویژگی‌های خوب دیگری دارد هرچند نمی‌شناسمش. اما شاید بتوانی به درخت عرعر بگویی چرا گردو، گیلاس یا بهارنارنج نیست. با آنکه درخت شریف مقاومی است، و با آنکه سایه خوبی دارد و همینطور برگ‌های باوقاری که در باد هم خوب می‌رقصند، اما نمی‌دانی که چرا حس می‌کنی درخت عرعر یک درخت بازنده است و نمی‌تواند، نباید به عرعر بودنش راضی شود. اما چرا؟ چون میوه نمی‌دهد؟ چون درخت ساده‌ای است؟ عرعر بیچاره چه نقصی دارد؟ گردو انگار چیزی دارد که بودنش را مرجَح کند، چیزی که به آدم می‌فهماند چرا وجود این درخت ضروری است، اما عرعر نه. انگار جوری است که بودن و نبودنش فرقی باهم ندارد.

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها